من،در آرزوی جهانی بی خشونت

یکی به یاریم بشتابد

من،در آرزوی جهانی بی خشونت

یکی به یاریم بشتابد

تمام

با با انگیزگی تمام... 

 

این وبلاگ دیگه آپ نمیشه و این آخرین خبر این وبلاگه. 

این وبلاگ آلوده ی چیزهای آزار دهنده است که من ازشون در فرارم. 

میدونم دشمنها خوشحال میشن.اما دیگه انگیزه ای برای دفاع از حق زن و حق ایرانی ندارم. 

یه طلسمه.شکسته نمیشه. 

 

به نظرم باید رفت. 

کاری با اپیدمی بلاتکلیفی و افسردگی توی جامعه ام نمیتونم بکنم. 

بددلان موفق شدن. 

دنیا دیگه جای زندگی نیست. 

خدا رو یکی بیدار کنه. 

 

دیگه آپ نمیکنم تا همه چیز بیاد رو فرم. 

حتی اگه سالها طول بکشه. 

تا دنیا روی زیباشو بهمون نشون بده. 

 

مردم!شما همه افسرده اید.باید فکری میکردیم. 

نکردیم. 

پس تمام...

...

میفهمی؟ 

تو...آره...تو! 

میفهمی حالم خوب نیست؟ 

فقط تویی که میتونی به دادم برسی... 

کمکم کن...خواهش میکنم... 

...

چه میکردید؟

چه میکردید اگر آینده ی رابطه عشقیتان به مادیات بستگی داشت؟ 

چه میکردید اگر برای عشقتان متحمل هرگونه تحقیر میشدید؟ 

چه میکردید اگر میفهمیدید همه چیز در دستان شما نیست و ناتوانید؟ 

 

چه میکردید اگر شریک عشقیتان تا آسمان خودخواه بود؟ 

چه میکردید اگر با دستانی بسته،خسته و وامانده رها میشدید؟ 

چه میکردید اگر مجبور بودید خودتان نباشید؟ 

 

چه میکردید اگر عاشق بودید و ناتوان از عاشق نبودن؟ 

چه میکردید اگر گوشی شنوا،شنوای درددلهایتان نبود؟ 

چه میکردید اگر عشق دست و پایتان را بسته بود؟ 

 

چه میکردید اگر تب و کابوس رهایتان نمیساخت؟ 

چه میکردید اگر زمان به زهرمارترین شکل خود میگذشت؟ 

چه میکردید اگر موفق بودید و صدها دلیل برای اعتماد به نفس داشتید اما تحقیر میشدید؟ 

 

چه میکردید اگر هیچ آغوشی پذیرای شما نبود و عشقتان هم آغوشش را باز نمیکرد؟ 

چه میکردید اگر هرروز بغض میکردید و اشک میریختید؟ 

 

این منم.گچ پژ،و زندگیم در این چه میکردید ها میگذرد... 

راهی ندارم...

دنیای این روزای من همقد تن پوشم شده

از من مطلب نخواهید... 

چرا که درست گفتی،در پیله ام... 

روزهایم در تب و کابوس و شک و وحشت و تنهایی میگذرد. 

و من انسانی خسته کننده شده ام و همه چیز برایم خسته کننده و اگر میدانستم آن طرف مرگ چیست لحظه ای نمیماندم. 

شبها روحم از جسمم بیرون کشیده میشود و دیگر دوست ندارم در چشم انسانها نگاه کنم. 

هیچ روانشناسی توانایی یاریم را ندارد. 

من،گچ پژ،روزگار بدی را میگذرانم

از مهر ترم 1 کارشناسی ارشدم شروع شده.اما هیچ انگیزه ای ندارم.این یعنی افسردگی حاد

هیچ کس همراه نیست. 

شدیدا،شدیدا،شدیدا...زندگیم در خطر است و... 

کاش داوری در کار می بود...  

هویت و تناقض

چند روز پیش ۱ جمله ی عالی از دکتر مشیرزاده سر کلاس مبانی مطالعات زنان توی دانشگاه شنیدم: 

 

"هویت از موقعیتهای متناقض به وجود می آید." 

 

داشتیم درباره این بحث میکردیم که جنبش زنان آمریکا از کجا به وجود اومد. 

و اینکه زنهای آمریکا در جامعه ای زن بودند که دموکراتیک ترین کشور بود. 

تناقض بیشتر از اینکه زن در اون جامعه ی دموکراتیک نه حق اسم داشت،نه حق رای و نه حق ارث؟ 

این بود که جنبش زنان به راه افتاد و به همه جای دنیا کشیده شد. 

 

فکر کنید!