من،در آرزوی جهانی بی خشونت

یکی به یاریم بشتابد

من،در آرزوی جهانی بی خشونت

یکی به یاریم بشتابد

چه میکردید؟

چه میکردید اگر آینده ی رابطه عشقیتان به مادیات بستگی داشت؟ 

چه میکردید اگر برای عشقتان متحمل هرگونه تحقیر میشدید؟ 

چه میکردید اگر میفهمیدید همه چیز در دستان شما نیست و ناتوانید؟ 

 

چه میکردید اگر شریک عشقیتان تا آسمان خودخواه بود؟ 

چه میکردید اگر با دستانی بسته،خسته و وامانده رها میشدید؟ 

چه میکردید اگر مجبور بودید خودتان نباشید؟ 

 

چه میکردید اگر عاشق بودید و ناتوان از عاشق نبودن؟ 

چه میکردید اگر گوشی شنوا،شنوای درددلهایتان نبود؟ 

چه میکردید اگر عشق دست و پایتان را بسته بود؟ 

 

چه میکردید اگر تب و کابوس رهایتان نمیساخت؟ 

چه میکردید اگر زمان به زهرمارترین شکل خود میگذشت؟ 

چه میکردید اگر موفق بودید و صدها دلیل برای اعتماد به نفس داشتید اما تحقیر میشدید؟ 

 

چه میکردید اگر هیچ آغوشی پذیرای شما نبود و عشقتان هم آغوشش را باز نمیکرد؟ 

چه میکردید اگر هرروز بغض میکردید و اشک میریختید؟ 

 

این منم.گچ پژ،و زندگیم در این چه میکردید ها میگذرد... 

راهی ندارم...

دنیای این روزای من همقد تن پوشم شده

از من مطلب نخواهید... 

چرا که درست گفتی،در پیله ام... 

روزهایم در تب و کابوس و شک و وحشت و تنهایی میگذرد. 

و من انسانی خسته کننده شده ام و همه چیز برایم خسته کننده و اگر میدانستم آن طرف مرگ چیست لحظه ای نمیماندم. 

شبها روحم از جسمم بیرون کشیده میشود و دیگر دوست ندارم در چشم انسانها نگاه کنم. 

هیچ روانشناسی توانایی یاریم را ندارد. 

من،گچ پژ،روزگار بدی را میگذرانم

از مهر ترم 1 کارشناسی ارشدم شروع شده.اما هیچ انگیزه ای ندارم.این یعنی افسردگی حاد

هیچ کس همراه نیست. 

شدیدا،شدیدا،شدیدا...زندگیم در خطر است و... 

کاش داوری در کار می بود...  

هویت و تناقض

چند روز پیش ۱ جمله ی عالی از دکتر مشیرزاده سر کلاس مبانی مطالعات زنان توی دانشگاه شنیدم: 

 

"هویت از موقعیتهای متناقض به وجود می آید." 

 

داشتیم درباره این بحث میکردیم که جنبش زنان آمریکا از کجا به وجود اومد. 

و اینکه زنهای آمریکا در جامعه ای زن بودند که دموکراتیک ترین کشور بود. 

تناقض بیشتر از اینکه زن در اون جامعه ی دموکراتیک نه حق اسم داشت،نه حق رای و نه حق ارث؟ 

این بود که جنبش زنان به راه افتاد و به همه جای دنیا کشیده شد. 

 

فکر کنید!

بچه ها!

موقعیت: 

آسانسور جهاد دانشگاهی دانشگاه تهران،از طبقه ی اول به طبقه ی پنجم. 

من،2 تا خانوم دیگه و 2 تا آقا! 

 

مرد اول به مرد دوم:چطوری؟احوالت خوبه؟ 

مرد دوم:بدنیستم،امروز بچه ها رو بردم خوابوندم بیمارستان.دکتر گفت چند روز باید بخوابن. 

مرد اول:ئه؟!!هردوتاشونو؟چرا آخه؟(ناراحت

مرد دوم:نه دیگه،بچه ها رو! 

مرد اول:بچه هاتو دیگه؟(بهت زده

مرد دوم:آره! 

مرد اول:آهاااان!خانومتو!!!! 

مرد دوم:آره!!! 

 

ما،3 تا خانوم با بهت نگاه میکنیم.کی اینجا نامحرمه به خانوم اون آقا جز دوست خود آقا؟ 

................. 

 

راستش شنیده بودم بعضی مردها،زنشون رو با نامهایی مثل بچه ها یا منزل یا مثلا مادر علی صدا میکنن.اما نه توی شهر و محلی به اسم جهاد دانشگاهی.چرا که مردها کارمند اونجا بودن و احتمالا سطح سواد و فرهنگ بالایی داشتن. 

اما واقعا آیا گفتن کلمه ی "خانومم" افت داره؟یا بده؟ 

حالا نگفتیم اسم زنتو تو جمع غریبه بگو.اما کلمه ی همسرم یا خانومم به خدا مشکلی نداره. 

اینا چیزای کوچیکیه.اما تو عمقش که بری میبینی که با همین کار کوچیک علنا وجود همسرش که یک زن باشه رو میخواد مخفی کنه... 

امان از این سنت که مشکل عمده ی ماست. 

بازیگر نیستم

حالم از خودم به هم میخوره انقدر فیلم بازی کردم

 

خسته شدم از فیلم بازی کردن. 

 

 من،یک آدم کاملا درونگرا،باید جلوی همه،جلوی همه،فیلم بازی کنم! 

 

باید جلوی همه بشم یک آدم برونگرا و از تو لاک خودم دربیام. 

 

وحشتناکه این فیلم بازی کردن...