من،در آرزوی جهانی بی خشونت

یکی به یاریم بشتابد

من،در آرزوی جهانی بی خشونت

یکی به یاریم بشتابد

دنیای من...

میدانی...؟ 

دنیای من دنیای دوست داشتن است. 

دنیای آشنا با انسانیت

دنیای همه را آدم حساب کردن.هر کس با هر افکاری. 

دنیای آشنا با مهربانی

دنیای آشنا با بوی خوش عشق

دنیای من دنیای مردگی نیست. 

دنیای حسادت و خیانت نیست. 

دنیای من دنیای اندیشیدن است.دنیای آگاه بودن و فریب نخوردن. 

من در دنیایم شاید ناامید شوم اما آن قدر قدرت دارم تا خودم را بالا بکشم... 

آری... 

 

برای شما،صبورترین،پاک ترین و مهربانترین

برای شما مینویسم، 

 

برای شما که آنقدر خوبی که دیگر دنیا نیازی به خوبی ندارد. 

برای شما که قدرت وجودت پوشاننده ی همه ضعفهای من است. 

برای شما مینویسم تا باز هم حرفهای ناگفته ام را فریاد کنم. 

 

برای شما که آنقدر پاکی که پاکترینها پیش شما هیچند. 

برای شما که 5 سال پیش در هیاهوی نوجوانیم پا به عالم زندگیم گذاشتی و مرا با چیزی آشنا کردی که شیرینی اش تا ابد زیر دندانهایم باقیست:عشق

 

برای شما که میدانم هرچه جبران کنم سر سوزنی است در برابر محبتهایت

 

برای شما که صبورترینی که میدانی "خشم کلید شر است" و مهربان ترینی که مدیون مهربانیهایت هستم. 

 

برای شما که 5 سال تمام در لحظه لحظه ام حضور داشتی و کنارم و پشتم،پا به پایم آمدی و اشکهایم را بوسیدی و گونه هایم،رد نوازش دستهای مهربانت را بر خود دارد. 

دریغا که واژه،گویای وجود پرمهرت نیست.پس سخن کوتاه میکنم و صادقانه و بی آلایش به صادق ترین و پاکترین که شما باشی،فقط میگویم: 

دوستت دارم. 

دوستت دارم. 

دوستت دارم. 

خراب خراب،داغون داغون

اگه بدونین این روزا من چه حال بدی دارم. 

اینقدر به خودکشی فکر میکنم اما جرئتش نیست. 

خرابترین حال دنیا رو من دارم. 

افسرده شدم. 

من،پر از موفقیت،به ته زندگی رسیدم. 

اگه بدونین این روزا چقدر خراب و داغونم

نه،کاش هیچ وقت ندونین چقدر خرابم. 

شاید برم.شاید بمونم.اگه موندم باز به نوشتن ادامه میدم. 

کسی منتظر نیست.میدونم. 

به امید... 

امید...؟؟؟

برای مردمان 11 سپتامبر(For 11th sep's people)

برای قربانیان فاجعه ی 11 سپتامبر و خانواده هایشان: 

با شما هستم،مردم آمریکایی که خاطره ی بدی از سپتامبر 2001 دارید.  

خانواده های شما فوت کردند و شما برای آنها گریستید.  

شهر شما پر بود از آتش و خون.  

قلب شما پر بود از عصبانیت.اما آرام بودید به خاطر ایمانتان.  

مطمئن باشید که ما در ایران به خاطر شما غمگین بودیم و نفرین میکردیم عاملین آن فاجعه را.  

مردمی که بدون گناهی و به خاطر حماقت و خشونت گروههای بد میمیرند،من باور دارم که برای همیشه در ذهن ما میمانند و اینگونه زندگی جاودانه می یابند. همیشه در دنیا مردمی قربانیان خشونت هستند:  

زنان کنگو قربانیان تجاوزند.  

مردم افغانستان قربانیان اسلام افراطی هستند.  

مردم کوبا و کره شمالی قربانیان دیکتاتوری یک کمونیست هستند و ...  

اما ما این مردمان را دوست داریم و درون دلمان برایشان میگرییم.  

در این شرایط ما باید خودمان را برای آزادی،برای عشق و برای خدای قدرت جمعی مان قربانی کنیم.  

بیایید متحد باشیم و تلاش کنیم برای ساختن جهانی دوست داشتنی بدون جنگ و پر از صلح.  

برای آن آرزو میکنم و تمام مردم دنیا را دوست میدارم. 

(ترجمه ی انگلیسی این متن در ادامه ی مطلب موجود است)  

 

 

 

ادامه مطلب ...

من،آخرین انسان گرا

گاهی اوقات آن قدر پر میشوم که میخواهم منفجر شوم و هیچ چیز جز ذره ای گرما و محبت مرا آرام نمیکند.گاهی اوقات میخواهم آن قدر بگریم که از اشکهایم سیل راه بیفتد اما چشمانم دیگر خشک شده و مرا یاری نمیکند.آن قدر از بی محبتی ناراضیم که نمیدانم سر که خالی کنم؟سر بی محبتان یا سر آدمیانی چون من که تشنه ی محبتند؟ 

آن قدر عصبانی میشوم که دیگر جسمم گنجایش روحم را ندارد.روحم میخواهد جسمم را بشکافد و بیرون بزند و بگریزد ازین مردم.ازین مردمی که نمیدانند مهربانی یعنی چه.روحم به در و دیوار جسمم میکوبد اما بیرون نمیزند.نمیتواند بیرون بزند و من چقدر این لحظه ها آرزوی تمام شدن دارم. 

آری،من آرزوی تمام شدن دارم.من با این همه هدف و آرزو.من که میخواهم نمیرم تا عدالت را بیفرازم...من که میخواهم محبت را به انسانها بیاموزم...من که میخواهم خرد را،مهر را تا جاودان بر تخت بنشانم و من که چشم به راه فردایی هستم،چه فردایی چه دنیایی،جهان سرشار از عشق و گل و موسیقی و نور است... 

من با این آرزوها آرزوی تمام شدن میکنم.آنقدر که خسته میشوم و از پا میفتم و کسی نیست تا دستانم را بگیرد و از گرمای وجودش مرا لبریز کند و آرامشم بخشد و مهربانی را نصیبم کند و من هیچ انسانی را گرم نمیبینم و فقط سردی و سردی...گاهی اوقات آن قدر درمانده میشوم که خسته و زار به گوشه ای کز میکنم و آرزو میکنم آغوشی که مرا در بر بگیرد و بگذارد در آغوشش بگریم و آرامم کند و بتوانم اوقات ضعف به آن پناه ببرم و اما هیچ کس،هیچ کس نیست تا در او آرام بگیرم. 

و میترسم از روزی که ناخواسته مانند آنان شوم و من هم محبت و مهربانی و عشق را از یاد ببرم و شاید آخرین انسان انسان گرا که من باشم هم منقرض شود و آدمیانی بمانند بی روح و سرد و خالی از احساس و دنیا در کام ناکامی فرو رود...