از من مطلب نخواهید...
چرا که درست گفتی،در پیله ام...
روزهایم در تب و کابوس و شک و وحشت و تنهایی میگذرد.
و من انسانی خسته کننده شده ام و همه چیز برایم خسته کننده و اگر میدانستم آن طرف مرگ چیست لحظه ای نمیماندم.
شبها روحم از جسمم بیرون کشیده میشود و دیگر دوست ندارم در چشم انسانها نگاه کنم.
هیچ روانشناسی توانایی یاریم را ندارد.
من،گچ پژ،روزگار بدی را میگذرانم.
از مهر ترم 1 کارشناسی ارشدم شروع شده.اما هیچ انگیزه ای ندارم.این یعنی افسردگی حاد.
هیچ کس همراه نیست.
شدیدا،شدیدا،شدیدا...زندگیم در خطر است و...
کاش داوری در کار می بود...
دوست دارم کمکت کنم.چرا اینطوری اخه؟میدونم وضع جامعه بده اما اینا که میگی علایم بدیه.:(((
سلام.حسی که داری رو داشتم.افتضاحه.باید باهاش بجنگی.آخرش یا خودکشیه یا نجات.ببین به کدوم میرسی.
سلام خوبی؟من آپ کردم عزیز