من،در آرزوی جهانی بی خشونت

یکی به یاریم بشتابد

من،در آرزوی جهانی بی خشونت

یکی به یاریم بشتابد

دنیای این روزای من همقد تن پوشم شده

از من مطلب نخواهید... 

چرا که درست گفتی،در پیله ام... 

روزهایم در تب و کابوس و شک و وحشت و تنهایی میگذرد. 

و من انسانی خسته کننده شده ام و همه چیز برایم خسته کننده و اگر میدانستم آن طرف مرگ چیست لحظه ای نمیماندم. 

شبها روحم از جسمم بیرون کشیده میشود و دیگر دوست ندارم در چشم انسانها نگاه کنم. 

هیچ روانشناسی توانایی یاریم را ندارد. 

من،گچ پژ،روزگار بدی را میگذرانم

از مهر ترم 1 کارشناسی ارشدم شروع شده.اما هیچ انگیزه ای ندارم.این یعنی افسردگی حاد

هیچ کس همراه نیست. 

شدیدا،شدیدا،شدیدا...زندگیم در خطر است و... 

کاش داوری در کار می بود...  

نظرات 3 + ارسال نظر
سینا شنبه 24 مهر 1389 ساعت 12:10

دوست دارم کمکت کنم.چرا اینطوری اخه؟میدونم وضع جامعه بده اما اینا که میگی علایم بدیه.:(((

م‍ژی شنبه 24 مهر 1389 ساعت 12:12

سلام.حسی که داری رو داشتم.افتضاحه.باید باهاش بجنگی.آخرش یا خودکشیه یا نجات.ببین به کدوم میرسی.

فریبا سه‌شنبه 27 مهر 1389 ساعت 12:53 http://www.heghoogh210.blogfa.com

سلام خوبی؟من آپ کردم عزیز

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد