خداوندا!
اگر روزی بشر گردی،
ز حال بندگانت با خبر گردی،
پشیمان میشوی از قصه خلقت،از این بودن،از این بدعت...
خداوندا تو مسئولی!
خداوندا تو میدانی که انسان بودن و ماندن
در این دنیا چه دشوار است.
چه رنجی میکشد آن کس که انسان است و از احساس
سرشار است...
آی دی داری با هم بحرفیم؟
عزیزم من امسال شرکت میکنم پارسال نتونستم شرکت کنم
چطوری کامنتمو خصوصی کنم اینجوری ضایعست !!! :ی
زندگی شوق رسیدن به همان فرداییست ، که نخواهد آمد.
چو اسیر دام توام، رام توام، ای محرم رازم
منم آن شمعی که زشب تا به سحر در سوز وگدازم
ای فتنه بکش یا بنوازم
بی گناهم، بده پناهم، کز موی تو آشفته ترم
کن نگاهی، به خاک راهی، ای سایه ی لطفت به سرم
چکنم عشقی غیر از تو نخواهم
به خدا محنت ریزد زنگاهم امیدم کو؟
جدا از او پرپر شده ام خاکستر شده ام
آزارم کن چو چشم خود بیمارم کن
من ز جفایت دلشادم
از غم عشقت خرسندم
از همه عالم بگسستم
تا که به مهرت پابندم عشق و امید صفایی
ای عشق من چه بلایی کی زوفا جانب ما با ز آیی
چو اسیر دام توام، رام توام، ای محرم رازم
منم آن شمعی که زشب تا به سحر در سوز و گدازم
شکند اگر سبویی...
همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی
چه زیان تو را که من هم برسم به آرزویی
همه خوشدل اینکه مطرب بزند به تار چنگی
من از آن خوشم که چنگی بزنم به تار مویی
چه شود که راه یابد سوی آب، تشنه کامی
چه شود که کام جوید ز لب تو کامجویی
همه موسم تفرج به چمن روند و صحرا
تو قدم به چشم من نــه، بنشین کنار جویی
به کسی جمال خود را ننمودهای و بینم
همه جا به هر زبانی بود از تو گفتگویی
بشکست اگر دل من، به فدای چشم مستت
سر خمّ می سلامت! شکند اگر سبویی
مطالبت خیلی جالبه عزیزم