من،در آرزوی جهانی بی خشونت

یکی به یاریم بشتابد

من،در آرزوی جهانی بی خشونت

یکی به یاریم بشتابد

ترک ایران به مقصد حتی جهنم

آن کس که بداند و بداند که بداند 

 

باید برود غاز به کُنجی بچراند 

 

... 

 

آن کس که بداند و نداند که بداند 

 

بهتر که رود خویش به گوری بتپاند 

 

... 

 

آن کس که نداند و بداند که نداند 

 

با پارتی و پول خرکِ خویش براند 

 

... 

 

آن کس که نداند و نداند که نداند 

 

بر پست ریاست ابدالدهر بماند 

 

 

و این اوضاع جامعه ای است که به حق گفته اند رسیدن،سهم کسانی است که هرگز نمی دوند! 

و آدم دلش میگیرد که بی عدالتی تا کی؟ 

و من میفهمم که هرچه دویده ام تا به حال،همه باد هوا بوده! 

و درک میکنم که هرچه بالاتر رسیده ام،پایین تر نگهم داشته اند! 

و از اعماق وجود میفهمم که باید بکَنم،باید بروم... 

ترک این خاک،ترک ایرانم به مقصدِ حتی جهنم...!!!  

 

  

 

پ.ن:شاکیم...شاکیِ شاکی...

نظرات 12 + ارسال نظر
راه سبز امید دوشنبه 31 خرداد 1389 ساعت 23:59

نامه فاطمه موسوی دختر سیدعلی موسوی حبیبی خواهرزاده میرحسین به ژدر شهیدش در آستانه روز پدر
بنام خداوند قادر متعال

سلام پدر، ۶ ماه است که واژه پدر برایم غریب شده است. ۶ ماه است که دیگر سلامهایم جوابی برایشان پیدا نمی شود. حسرت گفتن یک پدر و شنیدن جواب، ۶ ماه است که مرا می آزارد. صدای زنگ در و سلام های بلند و توأم با خنده های تو هنوز در گوشم طنین انداز است و چه سخت است که تو آن جا باشی و من این جا روز پدر را برایت جشن بگیرم. خاطرت هست که مناسبت ها را خودم کیک می پختم و منتظر می شدم تا تو بیایی و کیک را در حضور تو می بریدم. امسال هم به بهانه روز پدر کیک می پزم و رویش با سبز می نویسم: پدر شهیدم روزت مبارک. هدیه امسال را خودم برایت می آورم، چند شاخه گل و لبخندی که بر روی لبانم نشسته است و می دانم که تو را شاد می کند.

به پسر ۸ ساله ات که تازه باسواد شده می گویم واژه پدر را خودش برایت بنویسد و همراه با گل ها بر سر مزارت بیاورد، پسری که با شوق حروف الفبا را یاد گرفت تا بتواند با نوشتن نامت تو را خوشحال کند. افسوس که آنها دلشان به چشمان غمناک پسر کوچکی هم رحم نکرد و او اولین بار نام تو را در دفترش این گونه نوشت: «شهید سیدعلی موسوی حبیبی» و با شوقی کودکانه به من نشان می داد که: فاطمه ببین درست نوشته ام و من بغضم را مثل همیشه فرو می خوردم و می گفتم: آره درسته عزیزم، نمره ات بیست است. نمره تو و پدر شهیدمان.

مادرمان نیز سخت دلتنگ است ولی محکم ایستاده تا جای تو را هم برایمان پر کند، حتی سعی می کند اشکهایش را از ما مخفی کند تا دلمان نلرزد ولی من خوب می فهمم در قلبش طوفانی برپاست. پدرجان! تو خود خوب می دانی که ما همگی محکم، پابرجا و همچنان سبز ایستاده ایم و راه سبزت را ادامه خواهیم داد. پس در آستانه میلاد مولای عدالت پیشه مان علی(ع) رضایتت را از ما اعلام کن. لااقل به خوابمان بیا و دست پرمهرت را بر سرمان بکش که سخت دلتنگ و آرزومند آنیم.

پدرم، بابای خوبم، دلم تنگ است برای خنده هایت، برای شوخی هایت، برای دست های نوازشگرت، برای شانه هایت که تکیه گاهی محکم برایمان بود. همیشه می گفتی تا من هستم از هیچ چیزی نترس ولی الان که نیستی…. اما نه، تو باعث شدی که تکیه گاهی محکمتر پیدا کنم.«خدا» کسی که امانتش را از ما گرفت و خود کفیل ما شد و من راضیم به رضای او، می دانم که مرا به آزمایشی سخت مبتلا کرد تا من حضورش را پررنگ تر از قبل حس کنم و این طور هم شد و من بسیار خوشحالم که تو در کنار او آرامش یافته ای.

به قول دکتر شریعتی: «شهید انسانی است که در عصر نتوانستن و غلبه نیافتن با مرگ خویش بر دشمن پیروز می شود و اگر دشمن را نمی کشد، رسوا می کند.» و در مورد تو نیز این گونه شد و شهادت مظلومانه ات، رسوایی بزرگی را برای دشمنان به بار آورد و من ۶ ماه است با افتخار سرم را بالا گرفته ام و برای همیشه افتخار می کنم که پدرم شهید راه آزادی است و من فرزند چنین شهیدی.

به گفته شهید مطهری: «مپندارید که شهدا رفته اند و ما مانده ایم بلکه آنها مانده اند و گذر زمان ما را با خود برده است.»

و من در گذر زمان ایستاده ام همچون درختی تنومند و سبز که ریشه هایی قوی در دل خاک دارد و تنش از گزند بدخواهان و تبر جنگل بانان آسیبی نمی بیند و به مظلومیتت سوگند که تا گرفتن انتقام خون تو از پا نمی نشینم و از افشای حقایق باکی نخواهم داشت.

پدرم! چه کنیم که تو برای این دنیا ساخته نشده بودی، دلت جای دیگری بود دلتنگ او بودی و وعده هایش و عاقبت چه زیبا و عاشقانه به سوی محبوبت شتافتی، برو سفر بخیر ولی هراز گاهی به ما هم سری بزن.

«رفت تا از گرد زمین پاک بماند آسمانی تر از آن بود که در خاک بماند»

پدرم روزت مبارک. امیدوارم خدا به همراه دیگر شهدای راه آزادی روزتان را برایتان جشن بگیرد. ببخش مرا که دیگر قلمم توان ندارد تا بیشتر از دلتنگی هایی که خود بیش از همه به آن آگاهی، برایت بنویسد. بدان که ما راضی هستیم به رضای خدا و شادیم به شادی تو.


پدرم دیده به سویت نگران است هنوز غم نادیدن تو بار گران است هنوز

آن قدر مهر و وفا بر همگان کردی تو نام نیکت همه جا ورد زبان است هنوز

سایه سه‌شنبه 1 تیر 1389 ساعت 00:37

نظر من هم رفتنه...نه موندن...نه مردن...مرده کاری نمیتونه بکنه.اینجا دگ وطن ما نیست.اینجا آدم میپوسه...

اینجا روح همه مرده...

ایران پرست سه‌شنبه 1 تیر 1389 ساعت 00:39

نه!رفتن یعنی چی؟باورم نمیشه تو که دم از دوس داشتن انسانها و ب خصوص ایرانی ها میزنی و میدونم دروغ نمیگی حاضر باشی ایرانمون رو ترک کنی.همین جا اومدیم.همین جا هم میمیریم.شرایطت رو میفهمم دوست من.خواهش میکنم قوی باش.:((((

به ۱ بار زندگی معتقدم!

نیلو سه‌شنبه 1 تیر 1389 ساعت 00:41

حق داری عزیزم.تو واسه بالا رفتن کم زحمت نکشیدی.جات اینجا نی.تلف میشی اینجا.من ک میشناسمت ۴ ساله اینو میگم.میدونم اینجا دق میکنی.برو.برو تا زحمتات هدر نره.

چی بگم که دردم همینه نیلو...

نقاد سه‌شنبه 1 تیر 1389 ساعت 00:43

واقعا که...پروفایلتو بخون خودت ۱بار بلکه یکم سر غیرت بیای.

غیرت دارم.هم رو کشورم هم رو زندگی خودم که داره نابود میشه!

رضا سه‌شنبه 1 تیر 1389 ساعت 00:46

حالم بهم میخوره از کسانی که یه جو غیرت رو این خاک ندارن!
بیدار شو!

غیرت من یه کامیون جوئه رفیق!

هیچ و پوچ سه‌شنبه 1 تیر 1389 ساعت 00:48

گچ پژ به قول خودت زندگی ۲ روزه:یه روزش جمعست،یه روزش تعطیل عمومی!!غصصصصصصصصصه نخور.

پرستو سه‌شنبه 1 تیر 1389 ساعت 00:50

میمیرم واسه مواقعی که با تارت آهنگ زیبای ای ایران رو میزنی و همیشه ساز زدنت رو با اون آهنگ شروع میکنی.
اینجا ایرانته دختر...

RS232 سه‌شنبه 1 تیر 1389 ساعت 03:42 http://natashagodwin.blogspot.com/

درست می شود دوست عزیز. روزگار چنین نخواهد ماند

سانی چهارشنبه 2 تیر 1389 ساعت 00:34 http://www.6061.blogfa.com/

آبجی کوچولو شاید بعضی ها فکر کنند که رفتن یعنی خیانت یعنی کم اوردن یعنی ترک همه چیز رو کردن...ولی اینها همه حرفه واقعیت اینه که همه ما چه اینجا چه هر کجای این دنیا دنبال ۱ چیز میگردیم اون هم(آزادی در کنار آرامش) ما ایران و خاکش رو دوست داریم ولی انسان تا زندس باید زندگی کنه.این واقعیته.دوست دارم صدای سازت رو بشنوم

هر وقت می خوام کار جدی ای انجام بدم آخرش به همین نتیجه ای می رسم که شما گفتی ترک ایران حتی به مقصد جهنم ...

مطمئنا بچه های اون خانوم از شما بسیار متشکر خواهند شد . خود من هم این مطلب رو به عنوان ایمیل دریافت کردم . از حمایت شما ممنون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد