من،در آرزوی جهانی بی خشونت

یکی به یاریم بشتابد

من،در آرزوی جهانی بی خشونت

یکی به یاریم بشتابد

قطره ی من

این روزا به دلایلی سرخوشم... 

 

نوشتنم نمیاد درباره موضوعاتم... 

 

میخوام خودمو بنویسم،اما حیف که "من" برای خیلی ها قابل تحمل  

 

نیست. 

 

تازه از برزخ آزاد شدم و از بلاتکلیفی درومدم. 

 

زندگی فعلا مثل قطره شبنم زلال و زیباست واسه من. 

 

اما حیف که واسه خیلی ها تو این کره ی خاکی زندگی سخته! 

 

با این فکر نمیتونم شاد باشم و از لحظات خوشم لذت ببرم. 

 

انسان های دیگه پر از دردن!!!

 

این جوری "پاپتی" چطور میتونه خوشحال باشه؟!  

 

 

 

 

سکوت من

وقتی مجبورم می کنند سکوت کنم،هیچ راهی جز تلافی برایم نمی ماند... 

 

 آن هم با سکوت! 

 

من سکوت را با سکوت تلافی میکنم،آنگاه که  

نمی خواهند سکوت کنم... 

 

من جذام ندارم فقط یه انسان گرام!

همچین نگاهم کرد که کلمه رو زبونم ماسید!

 

انگار گفتم فاشیسم،یا مثلا کمونیسم...! 

 

فقط گفتم انسان گرایی سکولار...همین... 

 

نمیدونم این چه حساسیتیه که دیگران یه "ئیسم" ها دارن. 

 

خلاصه دیگه ادامه ندادم. 

 

اصلا به اون چه ربطی داره که من به انسان گرایی اعتقاد دارم...؟  

 

 

 

 

 پ.ن:برای دانستن درباره ی انسان گرایی،به  پست "انسان گرایی سکولار" من مراجعه کنید.

می شناسید؟

پرنده ی بی قفس،این روزها می شناسید؟    

 

 

 

 

نمیخواهم بمیرم...

نمی خواهم بمیرم،با که باید گفت؟
کجا باید صدا سر داد؟
در زیر کدامین آسمان،
روی کدامین کوه؟
که در ذرات هستی ره برد توفان این اندوه،
که از افلاک عالم بگذرد پژواک این فریاد!
کجا باید صدا سر داد؟
 

فضا خاموش و درگاه قضا دور است،
زمین کر،آسمان کور است،
نمی خواهم بمیرم،با که باید گفت؟
 

اگر زشت و اگر زیبا،
اگر دون و اگر والا،
من این دنیای فانی را
هزاران بار از آن دنیای باقی دوست تر دارم.
 

به دوشم گرچه بار غم توانفرساست،
وجودم گرچه  گردآلود سختی هاست،
نمی خواهم از این جا دست بردارم!
 

تنم در تار و پود عشق انسانهای خوب نازنین بسته است .
دلم با صد هزاران رشته،با این خلق 
با این مهر،با این ماه  

با این خاک با این آب،
پیوسته است.
  

مراد از زنده ماندن،امتداد خورد و خوابم نیست،
توان دیدن دنیای ره گم کرده در رنج و عذابم نیست،
هوای همنشینی با گل و ساز و شرابم نیست.
 

جهان بیمار و رنجور است.
دو روزی را که بر بالین این بیمار باید زیست،
اگر دردی ز جانش برندارم ناجوانمردی است.
 

نمی خواهم بمیرم تا محبت را به انسانها بیاموزم،
بمانم تا عدالت را برافرازم،بیفروزم،
خرد را،مهر را تا جاودان بر تخت بنشانم،
به پیش پای فرداهای بهتر گل برافشانم!
 

چه فردائی،چه دنیائی! 

جهان سرشار از عشق و گل و موسیقی و نور است...
 

نمی خواهم بمیرم،  

 

ای خدا !     ای آسمان !     ای شب !
 

نمی خواهم
             نمی خواهم
                          نمی خواهم
                                     مگر زور است...؟