من،در آرزوی جهانی بی خشونت

یکی به یاریم بشتابد

من،در آرزوی جهانی بی خشونت

یکی به یاریم بشتابد

اندیشه های ناگفتنی من

ناراحتم... 

 

ناراحتِ ناراحت... 

  

چون مطلب جدیدی درباره ی "آبسولوتیسم" نوشتم که به نظر خودم عالی از آب دراومده. 

 

همچنین مطالب دیگه ای درباره ی "خشونت" و "گذشته،حال،آینده" که هیچ کدوم از این 3تا مطلب رو نمیتونم توی وبلاگ آپ کنم. 

 

هرکدوم به دلایل متفاوت

 

ناراحتم از سکوت اجباری و دزدی اندیشه ها... 

 

 

ترجمه نوشت:"آبسولوتیسم" یعنی اعتقاد به نظارت یک بر همه.

زن آفریده شد

از هنگامی که خداوند مشغول خلق کردن زن بود، شش روز می گذشت.
فرشته ای ظاهر شد و عرض کرد:چرا این همه وقت صرف این یکی می فرمایید؟
خداوند پاسخ داد:دستور کار او را دیده ای؟
او باید کاملا'' قابل شستشو باشد، اما پلاستیکی نباشد.

باید دویست قطعه متحرک داشته باشد، که همگی قابل جایگزینی باشند.
باید بتواند با خوردن قهوه تلخ بدون شکر و غذای شب مانده کار کند.
باید دامنی داشته باشد که همزمان دو بچه را در خودش جا دهد و وقتی از
جایش بلند شد ناپدید شود.

بوسه ای داشته باشد که بتواند همه دردها را، از زانوی خراشیده گرفته تا
قلب شکسته، درمان کند.
و شش جفت دست داشته باشد.
فرشته از شنیدن این همه مبهوت شد.
گفت:شش جفت دست؟امکان ندارد؟
خداوند پاسخ داد:فقط دست ها نیستند. مادرها باید سه جفت چشم هم داشته
باشند.
-این ترتیب، این می شود یک الگوی متعارف برای آنها.

خداوند سری تکان داد و فرمود:بله.
یک جفت برای وقتی که از بچه هایش می پرسد که چه کار می کنید،
از پشت در بسته هم بتواند ببیندشان.
یک جفت باید پشت سرش داشته باشد که آنچه را لازم است بفهمد !!
و جفت سوم همین جا روی صورتش است که وقتی به بچه خطاکارش نگاه کند،
بتواند بدون کلام به او بگوید او را می فهمد و دوستش دارد.

فرشته سعی کرد جلوی خدا را بگیرد.
این همه کار برای یک روز خیلی زیاد است. باشد فردا تمامش بفرمایید .
خداوند فرمود:نمی شود !!
چیزی نمانده تا کار خلق این مخلوقی را که این همه به من نزدیک است،
تمام کنم.
از این پس می تواند هنگام بیماری، خودش را درمان کند، یک خانواده را با
یک قرص نان سیر کند و یک بچه پنج سال را وادار کند دوش بگیرد.

فرشته نزدیک شد و به زن دست زد.
اما ای خداوند، او را خیلی نرم آفریدی .
بله نرم است، اما او را سخت هم آفریده ام. تصورش را هم نمی توانی بکنی
که تا چه حد می تواند تحمل کند و زحمت بکشد .
فرشته پرسید:فکر هم می تواند بکند ؟
خداوند پاسخ داد:نه تنها فکر می کند، بلکه قوه استدلال و مذاکره هم دارد.
.
آن گاه فرشته متوجه چیزی شد و به گونه زن دست زد.
ای وای، مثل اینکه این نمونه نشتی دارد.به شما گفتم که در این یکی
زیادی مواد مصرف کرده اید.
خداوند مخالفت کرد:آن که نشتی نیست،اشک است.
فرشته پرسید:اشک دیگر چیست ؟
خداوند گفت:اشک وسیله ای است برای ابراز شادی، اندوه، درد، نا امیدی،تنهایی، سوگ و غرورش.
 

فرشته متاثر شد.
شما نابغه اید ای خداوند، شما فکر همه چیز را کرده اید، چون زن ها
واقعا'' حیرت انگیزند.
زن ها قدرتی دارند که مردان را متحیر می کنند.

همواره بچه ها را به دندان می کشند.
سختی ها را بهتر تحمل می کنند.
بار زندگی را به دوش می کشند،
ولی شادی، عشق و لذت به فضای خانه می پراکنند.
وقتی می خواهند جیغ بزنند، با لبخند می زنند.
وقتی می خواهند گریه کنند، آواز می خوانند.
وقتی خوشحالند گریه می کنند.
و وقتی عصبانی اند می خندند.
برای آنچه باور دارند می جنگند.

در مقابل بی عدالتی می ایستند.
وقتی مطمئن اند راه حل دیگری وجود دارد،نه نمی پذیرند.
برای همراهی یک دوست مضطرب،با او به دکتر می روند.
بدون قید و شرط دوست می دارند.

وقتی بچه هایشان به موفقیتی دست پیدا می کنند گریه می کنند و وقتی
دوستانشان پاداش می گیرند،می خندند.
در مرگ یک دوست، دل شان می شکند.
در از دست دادن یکی از اعضای خانواده اندوهگین می شوند،
با اینحال وقتی می بینند همه از پا افتاده اند،قوی و پابرجا می مانند.
آنها می رانند، می پرند، راه می روند، می دوند که نشانتان بدهند چه قدر
برایشان مهم هستید.

قلب زن است که جهان را به چرخش در می آورد
زن ها در هر اندازه و رنگ و شکلی موجودند می دانند که بغل کردن و
بوسیدن می تواند هر دل شکسته ای را التیام بخشد
کار زن ها بیش از بچه به دنیا آوردن است، آنها شادی و امید به ارمغان
می آورند. آنها شفقت و فکر نو می بخشند
زن ها چیزهای زیادی برای گفتن و برای بخشیدن دارند.

خداوند گفت:این مخلوق عظیم فقط یک عیب دارد
فرشته پرسید:چه عیبی ؟
خداوند گفت:قدر خودش را نمی داند...

احساسات من،بروید گم شوید!

از دکترم خواستم ۱ قرص بهم بده که از احساساتم کم کنه و این قدر حساس نباشم. 

 

اسمش تری فلوئوژرازینه

 

الآن ۱ هفتست که میخورم. 

 

اما راستش هنوز هیچ تاثیری نکرده

 

هنوز احساسات داغ داغ درون گچ پژ میجوشه! 

 

آره.خنده داره که آدم قرن ۲۱ میخواد احساس نداشته باشه و مثل ۱ تیکه سنگ زندگی کنه. 

 

اما گریه دار هم هست که احساسات من باعث رنج هر روزمه. 

 

فعلا که تاثیری نمیبینم،اما امیدوارم تاثیر کنه و من از حساسیتم کم شه. 

 

ای احساسات لعنتی سمج!! 

 

چه کار کنم...؟  

 

گچ پژ نوشت:فعلا بزرگترین دغدغه ی زندگیم اینه که اینقدر احساساتی نباشم.چون نه دیگران لیاقت دارن و نه زندگی ارزششو.نمیدونم شاید 1 روز پشیمون بشم.اما فعلا  این خواستمه...

روز میلاد گچ پژ

۸/مرداد/۱۳۶۶ 

 

ساعت ۰۰:۳۷ بعد از نصفه شب 

 

تهران،بیمارستان آبان... 

 

منی به دنیا آمدم با افکار و گرایشی متفاوت... 

 

تنها نیامدم،یک قُل داشتم.اما الآن از تنها هم تنهاترم... 

 

زبان سرخی دارم و سر سبزی

 

حساس،ریزبین و شکاکم و البته شجاع

 

در این 23 سال تمام عمرم شک کرده ام به عالم و آدم و خدا و ماورا و خیر و شر و همه چیز... 

 

من حتی به خواجه حافظ شیرازی هم شک کرده ام!! 

 

و شک حق ذاتی بشری من است... 

 

با اعتقاداتی زنگی میکنم که حتی فکر کردن بهشان دیوانه ات میکند. 

 

این 23 سال بیش از هر کاری گریسته ام،چون درد انسانیت دارم. 

 

این 23 سال زیاد هم موفق بوده ام...آری... 

 

از اینها که بگذریم،روز میلاد من برای من مهمترین روز است و اگر بنا باشد آرزویی کنم،آرزو میکنم: 

 

کاشکی جهانی عاری از خشونت... 

 

آری... 

 

23 ساله ام،متنفر از خشونت و سر به راه صلح... 

 

و میروم تا در بیست و چهارمین سال عمرم هم برای صلح بشر تلاش کنم. 

 

من برای این زاده شده ام...   

 

 

                                                

دل نوشت من(۲ مرداد ۱۳۸۹)

 ... یا ... ؟

 

مانده ام چه کنم.

آزادش بگذارم یا به بند بکشمش؟

بگذارم هرکار میخواهد با وجودم بکند یا محلش نگذارم و خاموشش کنم؟

احساسم را میگویم...

 

بغضهای شیرین دلتنگی را نگه دارم یا بشوم همچو سنگی بی احساس!

نکند سنگ هم احساس داشته باشد...!

 

نگران شوم یا به رویم نیاورم؟

 هنگامی که دلم ذره ای محبت میخواهد خود را به هر آب و آتشی بزنم تا بغضم بترکد یا با بدخلقی بغضم را فروبخورم تا کینه ای شود در دل؟

وجود ساده ام را برای کمک به "آدمها" به کار بگیرم یا هیچ کس و هیچ چیز را نبینم؟

 

مهربان باشم یا کینه توز؟

نوازشم رنگ یکرنگی داشته باشد یا رنگ دورنگی؟

نابود شوم یا نابود کنم؟

تنها بشوم یا تنها بگذارم؟

 

حواسم را کامل جمع کنم به "آدمها" یا بی حواس و بی احساس و بی یاد دیگران روز بگذرانم؟

سکوت ناشی از نیکی هایم را که جای تشویق نصیبم میشود بگیرم یا سرزنش ناشی از بدی کردن را به جان بخرم؟

 

در چشمان "آدمها" پاک نگاه کنم یا وقیحانه؟

از "آدمها" التماس نرفتنشان را کنم یا بی توجه به التماس دیگران بروم؟

آنچه بشوم که "آدمها" میخواهند یا خودم بمانم،تنهای تنها؟

چشمانم اشکبار شوند جلوی "آدمها" یا لبریز از خودخواهی؟

 

باور کنید...

باور کنید همیشه راه اول را رفته ام...

باور کنید "آدمها" لیاقتش را نداشته اند...

اما باز هم...

کاش میتوانستم... 

گچ پژ نوشت:نمیگم آدم خوبی ام اما همیشه بیشترین تلاشم این بوده که بدی نکنم.اما هیچگاه جواب خوبی نگرفته ام...دنیای وارونه...