من،در آرزوی جهانی بی خشونت

یکی به یاریم بشتابد

من،در آرزوی جهانی بی خشونت

یکی به یاریم بشتابد

انسان گرایی

هیومنیسم یا انسان گرایی،مکتبی که باور دارم:

 

خلاصه ی انسان گرایی ازین قرار است: 

 

"مکتبی است فکری که بر پایه آن انسان قادر به انجام هر کاری است و اصل و ریشه هر چیزی به انسان بر می‌گردد. 

انسان‌گرایی،انسان را مالک همه هستی می‌داند و خاستگاه و فرجام همه‌چیز معرفی می‌کند. 

به باور انسان‌گرایی ماده اول و آخر جهان از ماده ساخته شده و هیچ جهان فراطبیعی وجود ندارد. 

 انسان گرایی،پیروانش را عاشق انسانها میگرداند و راه و رسمش بر پایه ی اخلاق گرایی است. 

در انسان گرایی همه چیز وجود دارد و هر امری در دست انسانهاست." 

 

من از پیروانشم،نظر شما چیه؟     

توجه...توجه...

پستهایی که گذاشتم توی وبلاگ،چندتا از پستهای وبلاگم توی پرشین بلاگه.

متاسفانه نمیتونم همشو بذارم،شوخی نیست که!3 سال وبلاگه!!! 

 

چندتای آخرشو گذاشتم که تو 1389 نوشتم.متاسفانه نمیتونین اون 3 سال وبلاگو ببینین چون حذفش کردم! 

 

امیدوارم اینجا تحویل گرفته بشم!من غریبم،منو تحویل بگیریییین! 

 

فعلللللللللللللللللللللللللللللا! 

 

خدا منم...

در این بی عدالت هستی
به دنبال دادوری می گردم
در این نابسامان روزگار
به دنبال سامانی می گردم
در این نا تمام انتظار
به دنبال پایانی می گردم
در این هنگامه خواستن
به دنبال قراری می گردم
...
خدا کجاست؟ برتر کیست؟ ماورا کجا به خواب رفته است؟
همه دروغند ...
تقدیر چنین می گوید، قسمت همین بوده است!
همه خیالند ...
شانس است و بخت و اقبال
همه تصور ...
... نه!این منم و تو که می سازیم خدا و جهان هستی را، نیروی برتر و ماورا را
این منم و تو که می سازیم بازی سرنوشت را، قسمت و تقدیر را
این منم و تو که می سازیم بخت و اقبال را
...
در جایی خواندم هیچ چیز در این دنیا بی دلیل نیست
دلیل این همه چیست؟
کسی گفت: برای رسیدن به هر چیزی باید آماده بود،‌ تنها خواستن کافی نیست
آیا من آماده ام؟ تو چطور؟

شاید همین دلیل همه پیچیدگیست
مشکل درون ماست نه بیرون
مشکل ذهن منست
گره در درونم بسته است

خدا منم، هستی منم، همان نیروی برتر، همان تقدیر و سرنوشت، بخت و اقبال
گشاینده گره خودم هستم
حلال مشکل خودم
منم آن عدالت گم شده
منم آن سامان به تاراج رفته
پایان انتظار منم، قرار بی قرار من

خدا منم، همان خدای فراموش شده ...

سبزنامه ی من

یاد آن روزهای سبز بخیر،یاد روزهایی که پرشهامت ترین بودیم.یاد روزهایی که میامدیم که بترسیم،اما همین شهامت تشرمان میزد که:

نه!ترس،نه!

روزهایی که دوشادوش هم،همرنگ هم،سبز سبز،هم را نمی آزردیم چرا که دلهامان را پاک کرده بودیم که یک هدف داریم.روزهایی که اگر ناخوداگاه به هم تنه میزدیم نگاهمان با لبخندی به هم گره میخورد.روزهایی که فرقی نداشت زن بودی یا مرد،همه مراقب هم بودیم.بغض میکردم وقتی درد باتومها نصیب تنت میشد و میگریستی وقتی اشکهایم را اشک آورها درآورده بودند.روزهایی که بسته سیگارت فقط یک نخ داشت و همان را در حالی که چشمهای خودت غرق در اشک بود و بدرستی نمیدیدی در چشمهایم  با آن نفس سبزت فوت میکردی.روزهایی که بیش از همیشه دویدیم،بیش از همیشه فریاد زدیم،بیش از همیشه خون دیدیم،بیش از همیشه گریستیم و اینگونه بزرگ شدیم،فهمیدیم،درد را،عشق را...روزهایی که شاد بودیم و امیدوار،شادیمان را نابود کردند اما هرگز نتوانستند امیدمان را بربایند،این ربایندگان قهار جان و مال و ناموس!از آن روزها دیری نگذشته،همان شور درونمان نهفته،دارد جان دوباره میگیرد و نمیدانند که خون و اشک پیروزند بر گلوله،اگر سیاهی بر سپیدی چیره میشود،اما سپیدی همیشه پاک است،پاک آفریده شده،نمیدانند فرق واقعیت و حقیقت از زمین است تا به آسمان.اولی از آن آنهاست تازه آن هم زودگذر و دیگری از آن ماست تا به ابد...ما شجاع ترینیم،سپیدترینیم و ما حقیم،حق...!

و حق پیروز است...

ایران من آباد نیست

این شهر پر از غم و ماتمه...

این شهر رو پر از غم و ماتم کردن...

فقط غم و ماتم...

یک عده مرگ پرست غم پرست...

فقط زاری،فقط ماتم،فقط بدبختی...

ایران من باید شاد باشه...

میشه ١ روز بیاد که صدای گوشخراش آژیر آمبولانس وسط ترافیک مزخرف خیابون گوشمونو کر نکنه؟

میشه بجای صدای شیون و واویلا صدای آرامش بیاد؟

میشه بجای برگزاری ماتم ها،خوشی ها رو هم جشن بگیریم؟

میشه فقط صدای روضه از تو شهر نشنویم؟

میشه همه بخندن؟

میشه من هم بجای این اخمی که همیشه دارم بخندم؟

میشه دودستگی نباشه؟

میشه صلح باشه؟

آیا آرمانشهری هست؟

آرمانشهر ما،ایران آباد...

؟؟؟