من،در آرزوی جهانی بی خشونت

یکی به یاریم بشتابد

من،در آرزوی جهانی بی خشونت

یکی به یاریم بشتابد

بچه ها!

موقعیت: 

آسانسور جهاد دانشگاهی دانشگاه تهران،از طبقه ی اول به طبقه ی پنجم. 

من،2 تا خانوم دیگه و 2 تا آقا! 

 

مرد اول به مرد دوم:چطوری؟احوالت خوبه؟ 

مرد دوم:بدنیستم،امروز بچه ها رو بردم خوابوندم بیمارستان.دکتر گفت چند روز باید بخوابن. 

مرد اول:ئه؟!!هردوتاشونو؟چرا آخه؟(ناراحت

مرد دوم:نه دیگه،بچه ها رو! 

مرد اول:بچه هاتو دیگه؟(بهت زده

مرد دوم:آره! 

مرد اول:آهاااان!خانومتو!!!! 

مرد دوم:آره!!! 

 

ما،3 تا خانوم با بهت نگاه میکنیم.کی اینجا نامحرمه به خانوم اون آقا جز دوست خود آقا؟ 

................. 

 

راستش شنیده بودم بعضی مردها،زنشون رو با نامهایی مثل بچه ها یا منزل یا مثلا مادر علی صدا میکنن.اما نه توی شهر و محلی به اسم جهاد دانشگاهی.چرا که مردها کارمند اونجا بودن و احتمالا سطح سواد و فرهنگ بالایی داشتن. 

اما واقعا آیا گفتن کلمه ی "خانومم" افت داره؟یا بده؟ 

حالا نگفتیم اسم زنتو تو جمع غریبه بگو.اما کلمه ی همسرم یا خانومم به خدا مشکلی نداره. 

اینا چیزای کوچیکیه.اما تو عمقش که بری میبینی که با همین کار کوچیک علنا وجود همسرش که یک زن باشه رو میخواد مخفی کنه... 

امان از این سنت که مشکل عمده ی ماست. 

بازیگر نیستم

حالم از خودم به هم میخوره انقدر فیلم بازی کردم

 

خسته شدم از فیلم بازی کردن. 

 

 من،یک آدم کاملا درونگرا،باید جلوی همه،جلوی همه،فیلم بازی کنم! 

 

باید جلوی همه بشم یک آدم برونگرا و از تو لاک خودم دربیام. 

 

وحشتناکه این فیلم بازی کردن... 

 

دنیای من...

میدانی...؟ 

دنیای من دنیای دوست داشتن است. 

دنیای آشنا با انسانیت

دنیای همه را آدم حساب کردن.هر کس با هر افکاری. 

دنیای آشنا با مهربانی

دنیای آشنا با بوی خوش عشق

دنیای من دنیای مردگی نیست. 

دنیای حسادت و خیانت نیست. 

دنیای من دنیای اندیشیدن است.دنیای آگاه بودن و فریب نخوردن. 

من در دنیایم شاید ناامید شوم اما آن قدر قدرت دارم تا خودم را بالا بکشم... 

آری... 

 

برای شما،صبورترین،پاک ترین و مهربانترین

برای شما مینویسم، 

 

برای شما که آنقدر خوبی که دیگر دنیا نیازی به خوبی ندارد. 

برای شما که قدرت وجودت پوشاننده ی همه ضعفهای من است. 

برای شما مینویسم تا باز هم حرفهای ناگفته ام را فریاد کنم. 

 

برای شما که آنقدر پاکی که پاکترینها پیش شما هیچند. 

برای شما که 5 سال پیش در هیاهوی نوجوانیم پا به عالم زندگیم گذاشتی و مرا با چیزی آشنا کردی که شیرینی اش تا ابد زیر دندانهایم باقیست:عشق

 

برای شما که میدانم هرچه جبران کنم سر سوزنی است در برابر محبتهایت

 

برای شما که صبورترینی که میدانی "خشم کلید شر است" و مهربان ترینی که مدیون مهربانیهایت هستم. 

 

برای شما که 5 سال تمام در لحظه لحظه ام حضور داشتی و کنارم و پشتم،پا به پایم آمدی و اشکهایم را بوسیدی و گونه هایم،رد نوازش دستهای مهربانت را بر خود دارد. 

دریغا که واژه،گویای وجود پرمهرت نیست.پس سخن کوتاه میکنم و صادقانه و بی آلایش به صادق ترین و پاکترین که شما باشی،فقط میگویم: 

دوستت دارم. 

دوستت دارم. 

دوستت دارم. 

خراب خراب،داغون داغون

اگه بدونین این روزا من چه حال بدی دارم. 

اینقدر به خودکشی فکر میکنم اما جرئتش نیست. 

خرابترین حال دنیا رو من دارم. 

افسرده شدم. 

من،پر از موفقیت،به ته زندگی رسیدم. 

اگه بدونین این روزا چقدر خراب و داغونم

نه،کاش هیچ وقت ندونین چقدر خرابم. 

شاید برم.شاید بمونم.اگه موندم باز به نوشتن ادامه میدم. 

کسی منتظر نیست.میدونم. 

به امید... 

امید...؟؟؟