من،در آرزوی جهانی بی خشونت

یکی به یاریم بشتابد

من،در آرزوی جهانی بی خشونت

یکی به یاریم بشتابد

برای مردمان 11 سپتامبر(For 11th sep's people)

برای قربانیان فاجعه ی 11 سپتامبر و خانواده هایشان: 

با شما هستم،مردم آمریکایی که خاطره ی بدی از سپتامبر 2001 دارید.  

خانواده های شما فوت کردند و شما برای آنها گریستید.  

شهر شما پر بود از آتش و خون.  

قلب شما پر بود از عصبانیت.اما آرام بودید به خاطر ایمانتان.  

مطمئن باشید که ما در ایران به خاطر شما غمگین بودیم و نفرین میکردیم عاملین آن فاجعه را.  

مردمی که بدون گناهی و به خاطر حماقت و خشونت گروههای بد میمیرند،من باور دارم که برای همیشه در ذهن ما میمانند و اینگونه زندگی جاودانه می یابند. همیشه در دنیا مردمی قربانیان خشونت هستند:  

زنان کنگو قربانیان تجاوزند.  

مردم افغانستان قربانیان اسلام افراطی هستند.  

مردم کوبا و کره شمالی قربانیان دیکتاتوری یک کمونیست هستند و ...  

اما ما این مردمان را دوست داریم و درون دلمان برایشان میگرییم.  

در این شرایط ما باید خودمان را برای آزادی،برای عشق و برای خدای قدرت جمعی مان قربانی کنیم.  

بیایید متحد باشیم و تلاش کنیم برای ساختن جهانی دوست داشتنی بدون جنگ و پر از صلح.  

برای آن آرزو میکنم و تمام مردم دنیا را دوست میدارم. 

(ترجمه ی انگلیسی این متن در ادامه ی مطلب موجود است)  

 

 

 

ادامه مطلب ...

من،آخرین انسان گرا

گاهی اوقات آن قدر پر میشوم که میخواهم منفجر شوم و هیچ چیز جز ذره ای گرما و محبت مرا آرام نمیکند.گاهی اوقات میخواهم آن قدر بگریم که از اشکهایم سیل راه بیفتد اما چشمانم دیگر خشک شده و مرا یاری نمیکند.آن قدر از بی محبتی ناراضیم که نمیدانم سر که خالی کنم؟سر بی محبتان یا سر آدمیانی چون من که تشنه ی محبتند؟ 

آن قدر عصبانی میشوم که دیگر جسمم گنجایش روحم را ندارد.روحم میخواهد جسمم را بشکافد و بیرون بزند و بگریزد ازین مردم.ازین مردمی که نمیدانند مهربانی یعنی چه.روحم به در و دیوار جسمم میکوبد اما بیرون نمیزند.نمیتواند بیرون بزند و من چقدر این لحظه ها آرزوی تمام شدن دارم. 

آری،من آرزوی تمام شدن دارم.من با این همه هدف و آرزو.من که میخواهم نمیرم تا عدالت را بیفرازم...من که میخواهم محبت را به انسانها بیاموزم...من که میخواهم خرد را،مهر را تا جاودان بر تخت بنشانم و من که چشم به راه فردایی هستم،چه فردایی چه دنیایی،جهان سرشار از عشق و گل و موسیقی و نور است... 

من با این آرزوها آرزوی تمام شدن میکنم.آنقدر که خسته میشوم و از پا میفتم و کسی نیست تا دستانم را بگیرد و از گرمای وجودش مرا لبریز کند و آرامشم بخشد و مهربانی را نصیبم کند و من هیچ انسانی را گرم نمیبینم و فقط سردی و سردی...گاهی اوقات آن قدر درمانده میشوم که خسته و زار به گوشه ای کز میکنم و آرزو میکنم آغوشی که مرا در بر بگیرد و بگذارد در آغوشش بگریم و آرامم کند و بتوانم اوقات ضعف به آن پناه ببرم و اما هیچ کس،هیچ کس نیست تا در او آرام بگیرم. 

و میترسم از روزی که ناخواسته مانند آنان شوم و من هم محبت و مهربانی و عشق را از یاد ببرم و شاید آخرین انسان انسان گرا که من باشم هم منقرض شود و آدمیانی بمانند بی روح و سرد و خالی از احساس و دنیا در کام ناکامی فرو رود...  

 

درددل من با وبلاگم

نگرانم... 

میترسم... 

نامطمئنم... 

ناراحتم... 

پر از درددلهای نگفته ام... 

بغض دارم... 

 

حالم خوب نیست.ذهنم پره برای نوشتن اما قلم بند شدم. 

پر از حرفم اما نگران یه آدمم. 

نگران یه رابطه. 

نگران یه عشق. 

حالم خوب نیست. 

قلم بند شدم...  

 

من هیچ کس رو ندارم تا موقع سختیها بهش پناه ببرم. 

گاهی اوقات من هم ضعیف میشم...

 

بررسی ذهن مردها

به نظرم مغز مردها به طور ذاتی توانایی بررسی خیلی از چیزها رو نداره.این که ثابت شده که ذهن مردها همزمان توانایی انجام چند کار رو نداره در حالی که ذهن زنها میتونه همزمان چند تا موضوع رو در کنار هم داشته باشه و چند تا کار رو همزمان انجام بده. 

وقتی با یه مرد درباره ی جزئیات حرف میزنی از چشماش میتونهی بخونی که چیزی سر در نمیاره و باید به طور کلی بهش منظور رو بفهمونی. 

وقتی داری حوادث دور باهاش صحبت میکنی تقریبا ۰٪ یادشه که چه اتفاقاتی اون زمان افتاده. 

وقتی با یه مرد از احساسات حرف میزنی مثل۴پایی که به نعل بندش نگاه میکنه نگاهت میکنه و هیچی سر در نمیاره. 

وقتی شاکیش میشی که چرا یه روزی یه رفتاری کرده یه جوری رفتار میکنه که میفهمی بیچاره اصلا اون منظورش نبوده اما بلد نیست چه جوری رفتار کنه و منظورش رو نشون بده. 

یه مرد وقتی بهت اعتماد میکنه دیگه کرده و هیچی نمیتونه یه کم شکاکش کنه و همین باعث کم شدن توجهش میشه. 

یه مرد همیشه همونطوری که دلش میخواد به ظاهرش میرسه ولی همیشه انتظار داره طبق میلش ظاهرتو بسازی و وقتی بهش میگی این خودخواهیه نمیفهمه یعنی چی؟ 

و... 

خلاصه یه مرد توانایی درک و فهمش خیلی خیلی خیلی پایینتر از یه زنه و نمیشه ازش انتظار رفتار ۱۰۰٪ درست داشت. 

 

عذرنوشت:به مردهای عزیز برنخوره.اینها همون دلایلیه که خودتون واسه کوتاهیاتون میارین!! 

 

دوچرخه سواری زنها...آری!

شمایی که دوچرخه سواری زنها رو غیر شرعی و حرام خوندین،

آیا نمیشه به زن فکر کرد و به بدنش فکر نکرد؟

آیا نمیشه زن دوچرخه سواری کنه و کسی با نگاه بد نگاهش نکنه؟

آیا دوچرخه سواری که ورزش لذت بخشیه باز هم مال مرداست و زنها مثل خیلی چیزای دیگه ازش محرومن؟

آیا من که اتوموبیل ندارم و دوست دارم با دوچرخه برم دانشگاه باید ازش محروم بمونم؟

آیا ورزش دوچرخه سواری زنها نباید به جایی برسه؟

آیا توی همه چی فقط بدن زنها باید توی چشم بیاد و مهمه؟

آیا اون قدیما که زنها سوار شتر و اسب میشدن بدنشون معلوم نبوده؟

آیا زنها که ترک موتور مردها میشینن بدنشون معلوم نیست؟

آیا زنی که پشت رل اتوموبیل نشسته مثلا اوباش بهش تیکه نمیندازن؟

آیا زنی که حجاب قابل قبول جامعه رو داره باز هم بدنش معلومه که سوار دوچرخه نشه؟

آیا من که دارم پولامو جمع میکنم تا دوچرخمو عوض کنم و باهاش برم دانشگاه میرم جهنم؟

آیا من که عاشق دوچرخم باید لذت سوار شدنشو با خودم به گور ببرم؟

آیا بدن مرد جلب توجه زن رو نمیکنه؟

اگه نمیکنه همین شما چرا چند وقت پیش گفتین که زنها نباید کشتی و شنای مردان رو ببینن؟

آیا تو اسلام لذت بردن حرامه؟

دوس داشتن حرامه؟

ورزش حرامه؟

آیا زنها باید هیچ کاری نکنن تا یک مشت آدم مریض وسوسه نشن؟

خیر...

خیر...

خیر...

ما این لذت رو از خودمون نمیگیریم و ثابت میکنیم که دوچرخه سواری زنها بزودی جا میفته...

آره...