من،در آرزوی جهانی بی خشونت

یکی به یاریم بشتابد

من،در آرزوی جهانی بی خشونت

یکی به یاریم بشتابد

احساسات من،بروید گم شوید!

از دکترم خواستم ۱ قرص بهم بده که از احساساتم کم کنه و این قدر حساس نباشم. 

 

اسمش تری فلوئوژرازینه

 

الآن ۱ هفتست که میخورم. 

 

اما راستش هنوز هیچ تاثیری نکرده

 

هنوز احساسات داغ داغ درون گچ پژ میجوشه! 

 

آره.خنده داره که آدم قرن ۲۱ میخواد احساس نداشته باشه و مثل ۱ تیکه سنگ زندگی کنه. 

 

اما گریه دار هم هست که احساسات من باعث رنج هر روزمه. 

 

فعلا که تاثیری نمیبینم،اما امیدوارم تاثیر کنه و من از حساسیتم کم شه. 

 

ای احساسات لعنتی سمج!! 

 

چه کار کنم...؟  

 

گچ پژ نوشت:فعلا بزرگترین دغدغه ی زندگیم اینه که اینقدر احساساتی نباشم.چون نه دیگران لیاقت دارن و نه زندگی ارزششو.نمیدونم شاید 1 روز پشیمون بشم.اما فعلا  این خواستمه...

روز میلاد گچ پژ

۸/مرداد/۱۳۶۶ 

 

ساعت ۰۰:۳۷ بعد از نصفه شب 

 

تهران،بیمارستان آبان... 

 

منی به دنیا آمدم با افکار و گرایشی متفاوت... 

 

تنها نیامدم،یک قُل داشتم.اما الآن از تنها هم تنهاترم... 

 

زبان سرخی دارم و سر سبزی

 

حساس،ریزبین و شکاکم و البته شجاع

 

در این 23 سال تمام عمرم شک کرده ام به عالم و آدم و خدا و ماورا و خیر و شر و همه چیز... 

 

من حتی به خواجه حافظ شیرازی هم شک کرده ام!! 

 

و شک حق ذاتی بشری من است... 

 

با اعتقاداتی زنگی میکنم که حتی فکر کردن بهشان دیوانه ات میکند. 

 

این 23 سال بیش از هر کاری گریسته ام،چون درد انسانیت دارم. 

 

این 23 سال زیاد هم موفق بوده ام...آری... 

 

از اینها که بگذریم،روز میلاد من برای من مهمترین روز است و اگر بنا باشد آرزویی کنم،آرزو میکنم: 

 

کاشکی جهانی عاری از خشونت... 

 

آری... 

 

23 ساله ام،متنفر از خشونت و سر به راه صلح... 

 

و میروم تا در بیست و چهارمین سال عمرم هم برای صلح بشر تلاش کنم. 

 

من برای این زاده شده ام...   

 

 

                                                

دل نوشت من(۲ مرداد ۱۳۸۹)

 ... یا ... ؟

 

مانده ام چه کنم.

آزادش بگذارم یا به بند بکشمش؟

بگذارم هرکار میخواهد با وجودم بکند یا محلش نگذارم و خاموشش کنم؟

احساسم را میگویم...

 

بغضهای شیرین دلتنگی را نگه دارم یا بشوم همچو سنگی بی احساس!

نکند سنگ هم احساس داشته باشد...!

 

نگران شوم یا به رویم نیاورم؟

 هنگامی که دلم ذره ای محبت میخواهد خود را به هر آب و آتشی بزنم تا بغضم بترکد یا با بدخلقی بغضم را فروبخورم تا کینه ای شود در دل؟

وجود ساده ام را برای کمک به "آدمها" به کار بگیرم یا هیچ کس و هیچ چیز را نبینم؟

 

مهربان باشم یا کینه توز؟

نوازشم رنگ یکرنگی داشته باشد یا رنگ دورنگی؟

نابود شوم یا نابود کنم؟

تنها بشوم یا تنها بگذارم؟

 

حواسم را کامل جمع کنم به "آدمها" یا بی حواس و بی احساس و بی یاد دیگران روز بگذرانم؟

سکوت ناشی از نیکی هایم را که جای تشویق نصیبم میشود بگیرم یا سرزنش ناشی از بدی کردن را به جان بخرم؟

 

در چشمان "آدمها" پاک نگاه کنم یا وقیحانه؟

از "آدمها" التماس نرفتنشان را کنم یا بی توجه به التماس دیگران بروم؟

آنچه بشوم که "آدمها" میخواهند یا خودم بمانم،تنهای تنها؟

چشمانم اشکبار شوند جلوی "آدمها" یا لبریز از خودخواهی؟

 

باور کنید...

باور کنید همیشه راه اول را رفته ام...

باور کنید "آدمها" لیاقتش را نداشته اند...

اما باز هم...

کاش میتوانستم... 

گچ پژ نوشت:نمیگم آدم خوبی ام اما همیشه بیشترین تلاشم این بوده که بدی نکنم.اما هیچگاه جواب خوبی نگرفته ام...دنیای وارونه...

ت مثل تحریم،ت مثل تافل،م مثل ممنوع

الهی شکررررررررررررررررررر!!!!!!

 

شدیم خود برمه،خود کره شمالی،خود هرچی کشور بدبخت بیچاره و منزویه!

دیگه امید رفتن رو هم ازمون گرفتن.انگشت روی هرچی میذاریم به ...ش هم ما رو حساب نمیکنه!

 

همه امیدمون این بود که فقط 2 سال دیگه،فقط 2 سال دیگه توی این مملکت خوشی(!!!) خواهیم کرد و بعد،ترک ایران به مقصد حتی جهنم!

بابا،جهنم هم واسه اینکه راهمون بده ازمون مدرک تافل میخواد!!

هیچی!دیگه بخاطر تحریمها آزمون تافل هم نمیتونیم بدیم!

 

من یکی دلم رو خوش کرده بودم چند ماه دیگه ثبت نام کنم!

دیگه حتی اگه انگلیسی رو بلبل هم حرف میزنی بشین سرجات که اینجا موندنی شدیم!

 

کی پول داره بره ترکیه یا دوبی آزمون تافل بده؟!

 

دممون گرم.ترکوندیم با این روابط بین المللیمون!

 همه تحویلمون میگیرن.مرکل و اوباما و کامرون و همه رییس جمهورای دنیا و اصلا خود پاپ و ملکه انگلیس و و همه کاره های دنیا جلومون دولا راست میشن!از خداشونه جلومون رژه برن اصلا!

 

یادش بخیر اون موقعها که با پاسپورت ایران میشد کلی کشور بدون ویزا رفت.(من که سنم قد نمیده البته،ولی شنیدم).

وقتی اسم ایران شنیده میشده همه جا تحویلمون میگرفتن.الآن چی؟هیچچچچچچچچچچی!

 

دانشجو(بدبخت،بیچاره،ذلیل،ضعیف)،مبارکت باشد...!

من کجام؟

گاهی به آدمهایی که مواقع سختی و ناامیدی به عرق سگی پناه میبرن حسادت میکنم. 

به آدمهایی که به مواد پناه میبرن حسادت میکنم. 

به پیرمردهایی که به تریاک پناه میبرن حسادت میکنم. 

... 

توی برهه ای از زندگیمم که شدیدا تحت فشار روانیم.بطوری که شبها تا صبح گریه میکنم بی دلیل و صبحها فقط غمبرک میزنم توی خونه. 

 

فایده از وجودم رفته.منی که فعالترین آدم توی اطرافیانم بودم. 

امروز توی خیابون انقدر توی فکر بودم چیزی نمونده بود زیر یه ماشین له بشم

 

از پل عابر پیاده که رد میشدم و ماشینهای توی بزرگراه بی توجه و باسرعت رد میشدن حس غلیظ خودنابودی زیر اونها وجودم رو گرفته بود... 

 

خستم و مریض... 

 

 ...

 

میون خواب و بیداری     تو رو میدیدم انگاری 

به من گفتی نشو عاشق    که عشق داره گرفتاری