-
احساسات من،بروید گم شوید!
شنبه 9 مرداد 1389 23:58
از دکترم خواستم ۱ قرص بهم بده که از احساساتم کم کنه و این قدر حساس نباشم. اسمش تری فلوئوژرازینه ! الآن ۱ هفتست که میخورم. اما راستش هنوز هیچ تاثیری نکرده . هنوز احساسات داغ داغ درون گچ پژ میجوشه! آره.خنده داره که آدم قرن ۲۱ میخواد احساس نداشته باشه و مثل ۱ تیکه سنگ زندگی کنه. اما گریه دار هم هست که احساسات من باعث رنج...
-
روز میلاد گچ پژ
جمعه 8 مرداد 1389 00:12
۸/مرداد/۱۳۶۶ ساعت ۰۰:۳۷ بعد از نصفه شب تهران ،بیمارستان آبان ... منی به دنیا آمدم با افکار و گرایشی متفاوت ... تنها نیامدم،یک قُل داشتم.اما الآن از تنها هم تنهاترم ... زبان سرخی دارم و سر سبزی . حساس ، ریزبین و شکاکم و البته شجاع ! در این 23 سال تمام عمرم شک کرده ام به عالم و آدم و خدا و ماورا و خیر و شر و همه چیز ......
-
دل نوشت من(۲ مرداد ۱۳۸۹)
شنبه 2 مرداد 1389 15:41
... یا ... ؟ مانده ام چه کنم. آزادش بگذارم یا به بند بکشمش؟ بگذارم هرکار میخواهد با وجودم بکند یا محلش نگذارم و خاموشش کنم؟ احساسم را میگویم... ب غضهای شیرین دلتنگی را نگه دارم یا بشوم همچو سنگی بی احساس ! نکند سنگ هم احساس داشته باشد...! نگران شوم یا به رویم نیاورم؟ هنگامی که دلم ذره ای محبت میخواهد خود را به هر آب و...
-
ت مثل تحریم،ت مثل تافل،م مثل ممنوع
پنجشنبه 31 تیر 1389 20:32
الهی شکر رررررررررررررررررر !!!!!! شدیم خود برمه،خود کره شمالی،خود هرچی کشور بدبخت بیچاره و منزویه ! دیگه امید رفتن رو هم ازمون گرفتن.انگشت روی هرچی میذاریم به ...ش هم ما رو حساب نمیکنه! همه امیدمون این بود که فقط 2 سال دیگه،فقط 2 سال دیگه توی این مملکت خوشی(!!!) خواهیم کرد و بعد، ترک ایران به مقصد حتی جهنم !...
-
من کجام؟
سهشنبه 29 تیر 1389 22:37
گاهی به آدمهایی که مواقع سختی و ناامیدی به عرق سگی پناه میبرن حسادت میکنم. به آدمهایی که به مواد پناه میبرن حسادت میکنم. به پیرمردهایی که به تریاک پناه میبرن حسادت میکنم. ... توی برهه ای از زندگیمم که شدیدا تحت فشار روانیم .بطوری که شبها تا صبح گریه میکنم بی دلیل و صبحها فقط غمبرک میزنم توی خونه. فایده از وجودم...
-
یکی منو نجات بده
سهشنبه 29 تیر 1389 00:31
سخت بین احساس و منطقم گیر کردم. دارم نابودی خودم رو به چشم میبینم اما ... آ دمهای اطرافم راضی به تغییر خودشون نیستن و یکسره من رو متهم میکنن. مدتهاست افسردگی شدید گرفتم. آدمها مدتهاست توی فکر طرد من هستن. مدتها به دل همه راه اومدم اما هیچ تاثیری نداشت. مدتهاست آدمها بهم بی احترامی میکنن. تا حالا زحمتی برای کسی نداشتم...
-
دل نوشت من(۲۶تیر ۱۳۸۹)
شنبه 26 تیر 1389 22:26
... این نوشته اسم ندارد.چرا که نمیخواهم اسم عصبانیت را بیاورم. این نوشته از منی نوشته شده که دارد میترکد از بی رحمی و بی احساسی. این نوشته با دستانی نوشته شده که داغ داغ هستند از خشمی که درونم را گرفته. این نوشته نمیتواند مرا خالی کند از حسی شکایت وار و گله دار. این نوشته را هنگامی مینویسم که باز هم در برابر مهربانی...
-
دل نوشت من(۲۶ تیر ۱۳۸۹)
شنبه 26 تیر 1389 19:21
روح سرکشم دیریست یافته ام که جسمم،این قالب ضعیف کوچک حساس ،ظرفیت روحی این چنین حساس تر و سرکش و پربار را ندارد.روحی حساس چون با اندک ناملایمتی در هم میشکند و فرو میریزد و میگرید .روحی سرکش چون نمیخواهد آنچه باشد که دیگران میخواهند بی هیچ چک و چانه ای و از آن طرف توان کل کل هم حدی دارد.روحی پربار چون آنقدر حرف برای...
-
باور دارم
جمعه 25 تیر 1389 13:33
نه جهانی هست و نه نوع بشری و نه حیات دنیوی و نه بهشتی و نه دوزخی. همه چیز رویاست ،آن هم رویایی آشفته و احمقانه . و تو نیز اندیشه ای بیش نیستی،اندیشه ای بی سرانجام و بیهوده و لا مکان که تنهای تنها در ابدیت خالی سرگردان است ! توضیح نوشت :چند خطی که خواندید،پاراگراف آخر کتاب "بیگانه ای در دهکده" بود،شاهکار...
-
دل نوشت من(24 تیر 1389)
پنجشنبه 24 تیر 1389 14:34
می اندیشم می اندیشم هنگامی که با احساساتم وا میدهم و هیچ راهی برایم نمانده و حالم از خودم بهم میخورد وقتی که وا میدهم جلوی آدمی که شاید هیچ برتری بر من ندارد و به فرض این هم که دارد دلیل زورگوییش به من نمیشود و کاش هنگامی که ادعایی دارم و بخاطرش هر کاری میکنم خودم هم پای آن بایستم و درک کنم دارم چیزهایی که به هزاران...
-
می اندیشم
چهارشنبه 23 تیر 1389 22:38
من نه عاشق هستم و نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من، من خودم هستم و تنهائی و یک حس غریب ، که به صد عشق و هوس می ارزد...
-
...
دوشنبه 21 تیر 1389 19:36
تو از اونچه هویت منه دوری ... منو نمیشه شبیه خودت کنی زوری ...
-
بازاری،سردی ات نکند!!
شنبه 19 تیر 1389 00:04
زکی !!! تو؟ تو، بازاری جماعت ؟! بازاری جماعت،مردی همیشه کت و شلوار پوش ،با شکمی گنده و اغلب ماکسیما دار که سنخ بازاری جماعت را اینگونه شناخته ایم! تو؟تو را چه شده که به صدا آمده ای و زنجیر پاره کرده ای ؟ آهان!!! حرف از جیبت زده اند ؟ دولت میخواهد تا از تو هم بستاند(!!!) و فقط نرود سراغ قشر فلک زده ی جامعه با گران کردن...
-
21 دسامبر 2012،پایان جهان!
پنجشنبه 17 تیر 1389 19:50
مستندی از شبکه ی صدای آمریکا دیدم که در مورد پایان جهان بود. در این مستند بر اساس پیش گویی های هندوها ، مایاها و یک نظریه ی چینی و همچنین پیشگوییهای نوستراداموس ،پیشگوی معروف یهودی که تا به حال اتفاقات بسیاری را پیشگویی کرده است از جمله آتش سوزی بزرگ لندن ،به قدرت رسیدن ناپلئون و هیتلر و حوادث 11 سپتامبر ،پایان جهان...
-
پریود ذهنی من
چهارشنبه 16 تیر 1389 01:23
لحظاتی هست توی زندگیم که شدیدا احساس کمبود میکنم. کمبودی که با هیچ آدمی و هیچ کاری پر نمیشه. لحظاتی که من رو که انسان دوستم و عاشق زندگی،به فکر خودکشی میندازه. و فوری تو این فکر غرق میشم که آیا جرات دارم یا نه؟! لحظاتی که پیش آدمی نشستم که دوسش دارم و دوسم داره اما تنهای تنهام. تنهاییمو درک نمیکنین.یه تنهایی غریب ......
-
استمداد نامه ی فرزندان یک متهم محکوم به سنگسار
سهشنبه 8 تیر 1389 20:36
امروز دست یاری به سوی همه مردم دنیا دراز میکنیم. پنج سال است که بدون مهر مادری و با ترس و وحشت زندگی میکنیم. آیا دنیا آنچنان ظالم است که میتواند این فاجعه را ببیند و راحت از آن عبور کند ؟ما فرزندان سکینه محمدی آشتیانی هستیم. فریده و سجاد محمدی آشتیانی. از سنین نوجوانی با این درد آشنا شدیم که مادرمان در زندان است و ما...
-
ترک ایران به مقصد حتی جهنم
دوشنبه 31 خرداد 1389 23:45
آن کس که بداند و بداند که بداند باید برود غاز به کُنجی بچراند ... آن کس که بداند و نداند که بداند بهتر که رود خویش به گوری بتپاند ... آن کس که نداند و بداند که نداند با پارتی و پول خرکِ خویش براند ... آن کس که نداند و نداند که نداند بر پست ریاست ابدالدهر بماند و این اوضاع جامعه ای است که به حق گفته اند رسیدن،سهم کسانی...
-
یک سال است آسوده خوابیده ای ندا...
یکشنبه 30 خرداد 1389 18:41
در تب روزهایی داغ، با دلی آکنده از خاطرات روزهای دلگیر، با چهره هایی که خنده چند روزی است بر لبانش نقش نمیبندد... بارانی زد ... دلمان را گرفته تر کرد،چهره های غم آلودمان را تر و با اشکهایمان درآمیخت ... بارانی زد ... خاک تازه ی ندا را تر کرد و در اشکهای مادرش روی خاک دخترکش،در سال روز صعودش گم شد... ندا رفت تا زیبایی...
-
مرکل یک زن است!
چهارشنبه 26 خرداد 1389 20:53
چندوقت پیش با امیرحسین.م داشتیم درباره توانایی های زنان و مردان حرف میزدیم. ازونجا که همیشه تو این بحثها همه جلوم کم میارن (تعریف از خود نباشه!!!)،یهو زد به سرش و گفت هیچ زنی نمیتونه به مقامهای بالا برسه! منم کلی براش مثال آوردم و کلی قیافشو کج و کوله کرد و از جواب دادن طفره رفت و خلاصه کم آورد اساسی !!! آخرین مثالی...
-
من زنده ام
سهشنبه 25 خرداد 1389 20:27
همین که کُشته نمیشوم،خود برایت درد بزرگی است...
-
جون مادرت،یه کم انتقادپذیری!!!
یکشنبه 23 خرداد 1389 13:50
هفته نامه: بازار کار صاحب امتیاز:جهاد دانشگاهی (!!!) امروز هفته نامه ی بازار کار گرفتم.شماره ی ۵۳۴ که ببینم بانکها استخدام میکنن یا نه(مُردیم از بی پولی)!! همینطوری ورق زدم.دیدم صفحه ی ورزشیش یه تیتر داره به چه بزرگی : "جادوی فوتبال مرحمی بر درد بیکاری" دیدم صفحه ی روی هفته نامه هم همینو داره.یکم فکر...
-
همین شب،اما 88
جمعه 21 خرداد 1389 23:31
شناسنامه ای با خودکاری آماده روی میز... ذوقی بی نهایت درونم... همچون کودکی تازه به دبستان رفته با کیف آماده اش بالای سرش... پارسال همین وقت ها ... و اما...
-
لغو راهپیمایی سکوت
جمعه 21 خرداد 1389 13:12
لغو راهپیمایی ۲۲ خرداد فقط از روی انسان دوستی بود. شاید نمیخواستند جوانان ایران باز هم فدای خشونت شوند. جوانانی که ارزشمندند و آتی وطن را میسازند. گرچه بزغاله خوانده میشوند اما همه میدانند که سرشارند از استعداد ایرانی و وطن دوستی. جوانانی که با مخالفانشان هیچ سر جنگ ندارند و به مسالمت گرایی معتقدند و بشر دوستند،چرا که...
-
بیچاره ایران من
جمعه 21 خرداد 1389 00:07
ما نمیذاریم وطن تنها بشه آسمون حریر خفاشا بشه نمیذاریم روی این خاک عزیز سایه ی غریبه ای پیدا بشه این روزها چیزی ندارم بگویم. این روزها همه اش خاطره است. خاطره ی امید و کارناوالهای شادی خیابانهای تهران و همدلی. این روزها فهمیدم معنی اش چیست اینکه " آنچه فکر نمیکردم شد ". این روزهای ایرانی غمگین است. این روزها...
-
خلیج همیشه فارس!
یکشنبه 16 خرداد 1389 18:19
امروز بروشوری دیدم که یکی از دوستان خیلی وطن دوست (!!!) برداشته بود از سفر دوبی با خودش آورده بود. این بروشور معرفی کشور دوبی بود به همراه نقشه ی دوبی و معرفی مکان های دیدنیش و ... بروشور رو کامل نگاه کردم ! ئه ئه ئه ئه ...!!!! ندیدم مثل کورها ! وقتی داشتم بروشور رو بهش پس میدادم یهو چشمم خورد به... به... به عبارت...
-
بی خوابی من!
جمعه 14 خرداد 1389 22:48
"هوا که تاریک میشود، دوباره ترس از نخوابیدن آزارش میدهد. یک ماهی میشود که به محض رفتن در رختخواب،خواب از چشمهایش میرود و تا ساعتها برنمیگردد.وقتی حتی آخرین لامپ خانه همسایهها خاموش میشود،او هنوز بیدار است و مرتب از این دنده به آن دنده میشود. حتی کتاب خواندن هم اثرش را از دست داده و دیگر پلکهایش را...
-
کاروان آزادی در راه آزادی انا لله وانا الیه راجعون شد!!!
چهارشنبه 12 خرداد 1389 00:36
کاروان آزادی ... کاروان آزادیِ هر جا و هر کس که میخواهد باشد... فلسطینی هایی که میشناسیمشان،چفیه به سر و سنگ به دست یا هر کس دیگر... کاروان آزادی،کاروان آزادیست ...!!! کاروان آزادی غزه این بار بود اما ...کاروان آزادی اروپا برای غزه...! البته خود اروپایی ها همچین هم نگران آزادی و رفاه کشورهای خاورمیانه نیستد(رفتارشان...
-
بغض هر شبم
سهشنبه 11 خرداد 1389 00:53
هرشب بغضی دارم فروناخوردنی... هر شب و هر شب میبارم و هیچ کس نیست بپرسد چرا؟ بغض فریادهای کسی که زیر زور رفته... بغض بوی پیراهنی که هر شب مادری در غم نبود فرزندش با آن به خواب میرود... بغض بوی خاک و عطر گلی که آمیخته اند بر مزار کسی که هجرتش داده اند... بغض دلخوشیهایی که خنده ای ماسیده شد بر روی لبانمان... بغض ما...
-
بیچاره فَروَهَر
یکشنبه 9 خرداد 1389 22:05
کاش نبودند کسانی که " نیک " را از انتها به ابتدا بخوانند و تبدیلش کنند به " کین "...!! ای کاش انسان دوستی به نام زرتشت زنده بود تا کسی جرات نکند فکر کند به " گفتار کین "،" پندار کین " و " کردار کین "... ای کاش دو دستگی را در ایران مان رواج نمیدادند تا با دیدنش آه کشیم...
-
شب داره میاد...
شنبه 8 خرداد 1389 19:47
چقدر بده جایی زندگی کنی که به کار خصوصی ترین امور زندگیتم کار داشته باشن... چقدر بده که نتونی حتی دردهاتو بالا بیاری ... چقدر بده که جای گوش کردن بهت،نمیذارن قلبت خالی بشه و پرترش میکنن... چقدر افتضاحه که باید تو خونه خودتو حبس کنی،چون بیرون هزار و یک جور گیر دارن بهت بدن. چقدر حس حقارت میکنی وقتی میخوای بری تو...